سعیده بیا جلو!
نوشته شده توسط : ¤●*♥.•*ArezoO¤●*♥.•*

ليتوك از سر كار برگشته بود و دنبال ريووك مي گشت تا اين كه بالاخره اون رو توي اتاق كيوهيون و سونگ مين پيدا كرد: هي بيا بايد باهات حرف بزنم...

ريووك:بامني؟ باشه الان ميام.

ليتوك: بيا اتاق من...

ريووك:باشه.

بعد از چند دقيقه ريووك توي اتاق ليتوك بود:يسانگ كجاست؟

ليتوك:بيرونه...جايي كار داشت.                                         ريووك:اتفاق خاصي افتاده؟ پريشون به نظر مياي.

ليتوك:تقريبا...يعني نميدونم بيا بشين.                                ريووك:مرسي ميشه سريع تر بگي؟

ليتوك:تو هنوزم با ميسونگ دوستي؟                                  ريووك:خب آره!

ليتوك فرياد زد:پس چطور اجازه ميدي بازم يه دختر عاشقت بشه؟ شرم نميكني؟

ريووك:ليتوك حالت خوبه؟تب نداري؟ چي داري ميگي؟

ليتوك:معذرت ميخوام...دست خودم نيست اما تو كه دوست دختر داري بايد حواست جمع باشه تا دختراي ديگه...

ريووك:صبر كن نكنه منظورت سعيده اس؟

ليتوك:خوبه خودت هم ميدوني.

ريووك:خودم هم خيلي وقته توي فكرم...نميدونم چيكار كردم كه فكر ميكنه دوسش دارم...تو كه ميشناسيش اون خيلي احساساتي و ساده اس...واقعا نميدونم بايد چيكار كنم.

ليتوك:خب باهاش حرف بزن نميدونم بالاخره يه كاري بكن اين طوري پيش بره بدتر ميشه...

ريووك:حالا تو چرا داري جوش اون رو ميزني؟؟؟نكنه...دوسش داري؟

ليتوك: چي ميگي؟من فقط به خاطر اين ميگه كه...كه...خب سر تمرينات حواسش به توئه كاراش رو خوب انجام نميده..

ريووك:باشه قبول...سعي ميكنم باهاش حرف بزنم ببينم چيكار ميتونم بكنم.

و ريووك طبق قولي كه به ليتوك داده بود از سعيده خواست تا همديگه رو توي بار اس ام ببينن و همونطور كه انتظار ميرفت سعيده دعوت ريووك رو پذيرفت.

---بار اس ام:

ريووك:مشروب ميخوري؟

سعيده:نه من مشروب نميخورم تو اگه ميخواي راحت باش.

ريووك: نه من هم بايد يك رو ببينم نميتونم مشروب بخورم خب سريع تر بريم سر اصل مطلب.

سعيده(شرط ميبندم ميخواسته بگه من عاااااشق اصل مطلبم ولي خودشو كنترل كرده):ميشنوم...

ريووك:سعيده تازگي ها متوجه نشدي كه...چطوري بگم...تا حالا فهميدي...نه....كاشكي قبلا رو حرفام فكر ميكردم.

سعيده:هر طور راحتي بگو اشكال نداره.

ريووك:خب تازگي ها متوجه رفتار خاصي از طرف كسي نشدي؟متوجه نشدي كه كسي بهت زيادي توجه نشون بده؟!

سعيده: منظورت چيه؟

ريووك: منظورم اينه كه متوجه نشدي يكي دوست داره؟

سعيده:ممنون ميشم اگه واضح تر بگي.

موبايل ريووك زنگ خورد.ريووك عذرخواهي كرد و گوشيش رو جواب داد: الو...ميسونگ عزيزم! شرمندم! سريع كارم رو تموم ميكنم ميام پيشت...منم دوست دارم...باباي!

ريووك خواست حرفاش رو ادامه بده كه با قيافه بهت زده سعيده سعيده مواجه شد.

ريووك:چيه؟اتفاقي افتاده؟ آهان دوست دخترم پشت تلفن بود باهاش قرار داشتم يادم رفته بود لطفا اجازه بده من سريع حرفم رو تموم كنم و برم...فقط بدون كه يكي هست كه عاشقته....

و از بار رفت بيرون و سعيده رو بهت زده و عصباني باقي گذاشت.

سعيده: داره باهام بازي ميكنه؟ از يه طرف ميگه منو دوس داره و بهم توجه نشون ميده و از يه طرف با دوست دختر قبليش قرار ميذاره؟!!چطور جرات ميكنه با احساسات من بازي كنه؟ پسره احمق! قصدش از اين كار چيه؟

سعيده در خودش احساس پوچي ميكرد و خيلي عصباني بود.وسايلش رو برداشت و خواست از در بار بره بيرونكه خورد به ليتوك كه اتفاقا همون شب داشت ميومد بار.سعيده عذرخواهي كرد و خواست بره بيرون كه ليتوك دستش رو گرفت.سعيده به طرف ليتوك برگشت و صورت عصبانيش نمايان شد.

ليتوك با تعجب پرسيد: چي شده؟

سعيده: ميشه تنهام بذاري؟

ليتوك: نه...اينجا چه خبره؟

سعيده همونطور كه سعي داشت دستش رو آزاد كنه گفت: ليتوك لطفا دستم رو ول كن بايد برم.

ليتوك: اما چي شده؟ چرا اين قدر به هم ريخته هستي؟

سعيده: نميتونم در موردش چيزي بهت بگم.

ليتوك: اما من بايد باهات حرف بزنم.لطفا بيا بريم توي بار باهم حرف بزنيم.

سعيده: نه حالم خوب نيست....چند بار بگم؟

ليتوك:فكر نميكردم اينقدر سرسخت باشي درسته كه حالت بده ولي من هم بهتر از تو نيستم...حرف زدن من هم باهات مهمه.

سعيده:من سرسختم يا تو؟ خيلي خب باشه...اگه واقعا اينقدر ضروريه ميام.

ليتوك سعيده رو به طرف يكي از ميزها راهنمايي كرد و مشروب سفارش داد.

ليتوك: تو هم ميخوري؟

سعيده: نه!

ليتوك شروع كرد به مشروب خوردن.بعد از اين كه چندتا گلاس خورد سعيده گفت: نميخواي بگي واسه چي ميخواستي باهام حرف بزني؟

ليتوك: آخه نميدونم بايد چطور بگم ....خيلي برام سخته.

يه گلاس ديگه مشروب رو يه نفس خورد و دستش رو زد روي ميز، سرش رو پايين انداخت و موهاي لختش ريختند توي صورتش.

سعيده كه آرومتر از قبل بود گفت: چيزي شده؟ اتفاق خاصي كه نيافتاده افتاده؟

ليتوك: نميدونم چرا نميتونم توي چشات نگاه كنم و باهات حرف بزنم.

سعيده سكوت كرد.

ليتوك:چرا به اطرافت توجه نميكني؟نميدوني چقدر سعي كردم خودم رو بهت اثبات كنم اما تو اصلا متوجه نيستي.

سعيده با تعجب گفت:من...

ليتوك: لطفا فقط گوش بده و هيچي نگو...(و همون طور كه سرش پايين بود با صداي گرفته اي ادامه داد)من خيلي دوست داشتم و همه تلاشم رو كردم تا اين رو بهت بفهمونم اما دريغ از يك لبخند واقعي و به جاي من همه حواست به ريووك بود كه بهت هيچ حسي نداشت...آخه چرا ؟؟

دستش رو بين موهاش برد و كف دستش رو تكيه گاه پيشونيش كرد.حتي روزايي كه شيوون سرت فرياد ميكشيد من به فكرت بودم و هر وقت روي ابروهات خم مي افتاد قلب من آتيش مي گرفت ولي تو...

وسرش رو گذاشت روي ميز.سعيده تمام مدت كنجكاوانه و با تعجب حرفاي ليتوك رو گوش ميداد.شنيدن اون حرفا اون رو به فكر انداخت و صحنه هايي اومد توي ذهنش...ياد اون روزي افتاد كه سر تمرينات ليتوك ميخواست بهش كمك كنه تا وسايل مينوش رو بياره يا روزي كه ميخواست برسونتش دستشويي!!! روزايي كه شيوون بهش تمرين ميداد و ليتوك بهش كمك ميكرد يا حتي بهش تقلب ميرسوند و كمكش ميكرد تا تمرينات رو تموم كنه.راهنمايي هاي ليتوك...و روزايي كه خسته بود و ليتوك بهش استراحت ميداد و تا الان فكر ميكرد هم اونا به خاطر همكاريش با ليتوك بوده اما حالا تازه داشت منظور ريووك رو درك ميكرد.احساس عذاب وجدان بهش دست داد ...

ليتوك كه خواست براي خودش يه گلاس ديگه شراب بريزه كه با ديدن سعيده جا خورد كه سرش رو پايين انداخته بود و اشك ميريخت.ليتوك:عه...ببخشيد من ...من نميخواستم ناراحتت كنم....واقعا معذرت ميخوام.

ليتوك دستش رو برد جلو تا اشكاي سعيده رو پاك كنه اما خجالت كشيد و دستمالي از جيبش درآورد و  به سمت سعيده گرفت:بگيرش لطفا اشكات رو پاك كن.

سعيده سرش رو بالا آورد تا دستمال رو بگيره كه چشمش افتاد توي چشماي ليتوك كه از شدت گريه سرخ شده بودن.دستمال رو گرفت اما به جاي اينكه اشكاي خودش رو پاك كنه دستش رو به سمت صورت ليتوك برد و با دستمال صورت خيس ليتوك رو پاك كرد.ليتوك هم دستش رو به روي گونه خودش برد و دست سعيده رو توي دستاي خودش گرفت.بعد از چند دقيقه ليتوك آهي كشيد و با دستش پيشوني خودش رو فشار داد.

سعيده: حالت خوبه؟

ليتوك: نگران نباش...

سعيده: فكر كنم زياده روي كردي مشروب كافيه ميخواي بريم بيرون يه كم هوا بخوري؟

ليتوك به سختي سرش رو به علامت تاييد تكون داد.سعيده از جاش بلند شد زير بازوهاي ليتوك رو گرفت و كمكش كرد داخل ماشين بشينه.سعيده تصميم گرفته بود خودش رانندگي كنه واسه همين ليتوك رو بغل دست راننده نشوند و كمربند رو واسش بست.(نكته اخلاقي به افتخار آقا پليسه: كمربند خود را ببنديد!!!)

سعيده شروع به رانندگي كرد...بعد از چند دقيقه سعيده احساس كرد سكوت بينشون خيلي سنگين شده و ترجيح داد سكوت رو بشكنه و حرفاي دلش رو بزنه: حالت بهتره؟خب خوبه اگه اينطوري از پنجره به بيرون نگاه كني من هم راحتتر حرفام رو ميزنم پس لطفا برنگرد.ببين من واقعا متاسفم كه تا حالا نشده بودم اينقدر دوستم داري. و تا زه متوجه شدم كه هيچ حسي نسبت به ريووك ندارم يا لااقل مطمئنم اگه داشتم هم الان فراموشش كردم.ريووك خيلي آدم خوبيه و بدون كه دوست با معرفتي هم هست چون امروز اومده بود و در مورد تو باهام حرف ميزد هر چند اولش طور ديگه اي برداشت كردم...به هر حال بگذريم...من واقعا از رفتارم پشيمونم و معذرت ميخوام كه ناراحتت كردم و بايد بهت بگم كه...خب حرفي كه ميخوام بگم خيلي برام مشكله...ميخوام بگم...(كمي مكث كرد و گفت)دوست دارم!

و منتظر جواب ليتوك موند بعد از مدتي كه چيزي نشنيد گفت : هي ليتوك ميفهمي چي ميگم؟نميخواي چيزي بگي؟اينقدر حالت بده؟اصولا الان بايد يه چيزي بگي مردم تا اين جمله رو بگم...

باز هم جوابي نشنيد فرياد زد: هي جونگ سو!

ليتوك كه تا اون موقع خواب بود با وحشت از خواب پريد و با چشمايي پف كرده و قرمز به سعيده خيره شد: ها...چي شده؟عه...سعيده تو اينجا چيكار ميكني؟ چه خبر؟!!!!!!!

سعيده: يعني ميخواي بگي تمام مدت خواب بودي؟ حرفاي منو نفهميدي؟الان هيچي يادت نمياد؟

ليتوك: چي رو بايد يادم بياد؟

سعيده كه حسابي از كوره در رفته بود محكم زد روي ترمز(ليتوك چنان به جلو پرت شد كه اگه كمربند نبسته بود...(خدا نكنه!وا چه حرفا!) )و فرياد زد: واقعا كه!

ليتوك كه تازه حواسش سر جاش اومده بود با حالت تسليم گفت:آهان آهان يادم اومد...بار كمپاني...حرفايي كه زديم يادم اومد...فكر كنم تاثير آبجوه!معذرت ميخوام.

سعيده بدون اينكه چيزي بگه به منظره بيرون از ماشين زل زد.

ليتوك:لطفا باهام قهر نكن...قلبم ميشكنه.

سعيده كه تحت تاثير قرار گرفته بود كمي آرومتر شد برگشت و به چشماي ليتوك خيره شد.ليتوك تحت تاثير نگاه گرم سعيده سرش رو آورد جلو و خواست سعيده رو ببوسه كه با قيافه متعجب سعيده روبرو شد و خودش رو كشيد عقب: چيزه...برگرديم نه؟دير وقته ميخواي بيا اينور من رانندگي ميكنم.

سعيده كه خورده بود توي ذوقش و باز هم از دست ليتوك ناراحت شده بود گفت:نه خودم ميرونم!

ليتوك : نه تو خسته شدي من رانندگي ميكنم.

سعيده:نه تو حالت خوب نيست من هم خسته نيستم.

ليتوك: من حالم خوبه.

سعيده: من هم خسته نيستم.

ليتوك: اما تو كه رانندگي كردي بقيه رو من پشت فرمون ميشينم.

سعيده: من چي گفتم؟ گفتم خودم ميرونم ديگه حرفي نباشه!

و استارت زد.

ليتوك: هر طور مايلي!

سعيده تا خونه خودشون رانندگي كردو بعد پياده شد و ليتوك پشت فرمون نشست.

سعيده: مطمئني حالت خوبه؟

ليتوك: آره نگران نباش ميبينمت.

سعيده: شب بخير!

ليتوك: شب تو هم بخير و خدافظ!

سعيده: برو ديگه!

ليتوك: تو اول برو رفتي خونه من هم ميرم.

سعيده لبخند زد و سري تكون داد و بعد به سمت در خونه به راه افتاد بعد از اين كه رفت داخل ليتوك هم ماشين رو روشن كرد و رفت.وقتي سعيده رفت توي خونه ساعت يك بعد از نصفه شب بود و از اونجايي كه سعيده به دخترا خبر داده بود كه دير مياد اونا هم منتظرش نمونده بودن و همه خواب بودن.

سعيده سريع لباسش رو عوض كرد و رفت توي رختخواب اما هر كاري كرد خوابش نبرد تصميم گرفت بره توي پذيرايي تا با بيدار موندنش محدثه رو بيدار نكنه.

__خب رسيديم به تيكه خوشگله...سعيده اول يه آرزو كن بعد بخون.اين تيكه كار خود خود مطهره اس نياي به خاطرش از من تشكر كنيا...مطهره جدا اين تيكه رو گل كاشته البته كمال همنشين(من) در او اثر كرد!__

 ساعت سه شده بود .سعيده روي مبل نشسته بود و به صفحه گوشيش چشم دوخته بود.درست مثل ليتوك.اون هم تا همون ساعت توي رختخوابش بيدار بود و به نمايشگر موبايلش خيره شده بود.

سعيده تصميم گرفت دل رو بزنه به درياو شماره ليتوك رو گرفت اما اشغال بود: يعني چي: يعني اين موقع شب داره با كي صحبت ميكنه؟

و بلافاصله بعد از اين كه قطع كرد گوشيش زنگ خورد و تصوير ليتوك روي صفحه گوشيش ظاهر شد.خيلي خوشحال شد از اينكه فهميد ليتوك داشته شماره اون رو ميگرفته و براي همين مشغول بوده.سريع گوشيش رو برداشت.

ليتوك: الو ...سلام...بيداري؟

سعيده: آره خوابم نميبرد حالت خوبه؟

ليتوك: آره سرم ديگه درد نميكنه.

سعيده: خوبه!

ليتوك: حال تو چطوره؟

سعيده: من هم خوبم.

ليتوك: خب خوبه.

بعد از مدتي سكوت ليتوك بالاخره گفت: هنوز از دستم ناراحتي؟يه چيزي بگو قلبم داره آتيش ميگيره!

سعيده:خب تو زنگ زدي تو بايد حرف بزني...

ليتوك كه با شنيدن صداي سعيده آروم شده بود گفت: زنگ زدم..كه فقط صداتو بشنوم...چون...چون بهم آرامش ميده قلبمو آروم ميكنه.

سعيده كه تحت تاثير قرار گرفته بود فقط تونست لبخندي بزنه و به ليتوك گفت: تا حالا بيدار موندي؟

ليتوك: اره چيكار كنم...خوابم نميبرد...انگار يه چيزي...يه چيزي كم بود...تو هم كه نخوابيدي ميخواي برات آواز بخونم؟

سعيده: واقعا؟!اين كه عاليه البته اگه خسته نيستي.

ليتوك: باشنيدن صداي تو تازه بيدار شدم.memoryخوبه؟

سعيده:آره آره ...خيلي...

ليتوك هم شرع به خوندن اهنگ بسيار زيباي memory كرد كه با صداي ليتوك دلچسب تر هم ميشد.

سعيده كه احساس ميكرد چشماش داره كم كم گرم ميشه با صداي آرومي گفت: سارانگهه ماي لاو!

(دوست دارم عزيزم كه تيكه اي از آهنگ ليتوكه با كمي تغيير)

ليتوك كه جا خورده بود فورا گفت: چي ؟ ميشه يه بار ديگه بگي؟ الو...سعيده؟

اما صدايي نشنيد و فهميد كه سعيده خوابيده گوشيش رو به لباش نزديك تر كرد و گفت: منم دوست دارم عزيزم...

بعد گوشي رو بوسيد و گفت:خوب بخوابي گلم.

ليتوك هم با آرامش كامل به خوابي عميق فرو رفت.

 




:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 113
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/commenting/avatars/avatar16.jpg
نازنین زهرا در تاریخ : 1389/12/8/0 - - گفته است :
توی مدرسه؟؟؟؟؟؟؟کدوم شب؟؟؟من یادم نمیاد یه کم توضیح بده...اهان یادم اومد...سگ درصد محدثه منحرفه شکی توش نیست دقیقا از نظراتی که میده مشخصه...تایم کاریو نصفه شبو.....ولی مطی جون تو هم همچین سر به زیر نیستی, نصفت زیره زمینه!!!!منحرفین گرامی بایییییییییییییییییییی.

/commenting/avatars/avatar10.jpg
مطهره در تاریخ : 1389/12/5/4 - - گفته است :
وااااااا....................محدثه جون دیگه تهمت نزن من چی گفتم من چه می دونم نصف شب و تایم کاری و .....چیه حداقل یه تهمتی بزن بهش بیاد اصلا بذار از زهرا بپرسیم کی منحرفه :زهرا جون من بگو محدثه منحرفه یا من بگو اون شب چی شد (تو مدرسه)نه بگو دیگه الان مفصل توضیح بده فقط جون هیچول(فداااااااااش شم)اگه دروغ بگی ها!!!!!!!!!1

/commenting/avatars/avatar06.jpg
محدثهههههه در تاریخ : 1389/12/4/3 - - گفته است :
وا!وا!وا!
دست پیش می گی رید که پس نیفتید؟؟؟؟
اغفالم کردید خودتون!!!!!
اصلا خود مطهره منو به فکره نصفه شب انداخت.......
خودش می گفت نصفه شبا خوش می گذره...به من چه؟؟؟؟؟

/commenting/avatars/superjunior-808935.jpg
niloofar در تاریخ : 1389/12/2/1 - - گفته است :
bazam salam toro joon harki dust dari b man ro bede baram kheyli moheme

/commenting/avatars/superjunior-702904.jpg
فرزانه در تاریخ : 1389/12/1/0 - - گفته است :
بابا مطهرهههههههههههه...دمت گرم...
هه..هه...این تیکه ی حرص درار وا3 آرزوئه...
نه...بی شوخی کل داستان عالی بود....خیلییییییییییییی....داستان هرچه قدر طولانی تر بشه بیشتر میچسبه

داستانای بعدیو بیشترش کن شه شه شه
هییییییییییییییییییییییییییی ...

حالا تا کی منتظر بمونییییییییییییییم...
مر30 عزیزم...

/commenting/avatars/superjunior-862048.jpg
niloofar در تاریخ : 1389/12/1/0 - - گفته است :
mishe manam to dastan basham man hankyung ro dusdaram

/weblog/file/img/m.jpg
سعسده در تاریخ : 1389/12/1/0 - - گفته است :
تو بيخود كرد ي من وقتي تو خيابون را ميرم پسرا ميترسن نگام كنن

/weblog/file/img/m.jpg
محدثه در تاریخ : 1389/12/1/0 - - گفته است :
بچه ها توجه توجه!!!!
يه روز با سعيده داشتيم تو خيابون مي رفتيم؛سوفوره محله براش دست تكون داد وسعيده هم پريد بغلش كرد!!!!!

/commenting/avatars/avatar10.jpg
مطهره در تاریخ : 1389/12/1/0 - - گفته است :
محدثه جون با عرض پوزش :غلط كردي كي هيچول همچين حرفي مي زنه !!فكر كردي همه مثل سيوون خان اند؟؟؟!!!

/commenting/avatars/avatar10.jpg
مطهره در تاریخ : 1389/12/1/0 - - گفته است :
سعيده جون لازم نبود بگي اينو همه مي دونن كه تو حزب بادي!!!!(داشتيم؟؟!!)


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: